در تفاسير و تاريخهاي اسلامي نسب او را چنين نوشتهاند: ابن لمک بن مستو شلخ بن اخنوخ بن ادريس بن مارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم. و گويند وي پس از ادريس به پيامبري رسيد و چون پس از نهصد و پنجاه سال دعوت از قوم او بيش از 80 تن ايمان نياوردند و کافران بر سرکشي و عناد افزودند. نوح عليهالسلام پس از قرنها دعوت و تحمل چون از تمسخر و عناد کافران قوم خويش به تنگ آمد از جانب خدا بدو وحي رسيد که «يا نوح از قوم تو جز اين هشتاد تن که مومن شدند کسي مومن نخواهد شد.» قوم را نفرين کرد و از خدا درخواست که دياري از کفار بر زمين باقي نگذارد. سپس خود به فرمان الهي با پيروان معدودش به ساختن سفينهاي پرداختند، چون کشتي ساخته شد، علامات و آيات عذاب الهي آشکار گشت.
ابن عمران، پيغمبر معروف بنياسرائيل عليهالسلام به اين معني لفظ موسي مرکب است از «مو» و «سا» که به زبان سرياني اولي به معني تابوت، و دومي به معني آب است چون ايشان را فرعون از درياي نيل در تابوت يافته لهذا به اين اسم مسمي شدند. و نيز نوشتهاند که «مو» به زبان قبطي به معني آب و «سا» به معني شجر است چون ايشان را در آب کنار اشجار يافته بودند بنابراين نام او را موشام گذاشتند بعد شين را معرب کرده به سين بدل ساختند و به قاعده ناقص يايي به ياء نوشتند و به الف خواندند.
ساره، همسر ابراهيم، نازا بود و از او فرزندي بوجود نميآمد. چون ميديد شوهر مهربان و باوفايش در آرزوي فرزند بسر ميبرد غمگين و متأثر ميشد، زيرا سنين عمرش به حدي رسيده بود که ديگر اميد فرزند آوردن از خود نداشت، بدين جهت کنيز خود هاجر را به ابراهيم واگذار کرد. هاجر حامله شد و فرزندي آورد که او را اسماعيل ناميدند، اين نوزاد ديده و دل پدر را نوري بخشيد و قلب او را سرشار از شادي نمود ولي در دل ساره آتش غيرت شعلهور شد و سخت ناراحت و رنجور گرديد. رفته رفته کار به جايي رسيد که ديگر ساره تاب ديدن هاجر و اسماعيل را نداشت و از ابراهيم درخواست کرد که هاجر و فرزندش را به يکي از دورترين نقاط ببرد تا ديگر خبري از آنها نشود.